سکوت مبهم

شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن 

چندشم میشود از لکه ی انگشت دروغ

خیلی وقت است که "بی تابم..."

دلم تاب میخواهد

و یك
هُل محكم


كه دلم هُـــری بریزد پایین

و هرچه در خودش تلمبار كرده ...

گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...


 


ادامه مطلب

+نوشته شده در چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,ساعت19:39توسط fatemeh | |

جملات کوتاه آموزنده

 

ذهن را به هرچیزی متمرکزکنید,همان درزندگیتان ظاهرمی شود....

بزرگترین اشتباه آن است که از اشتباه بترسیم....

اعتقاد به شکست از راههای مسموم کردن ذهن است...

کسی که ازشکست می هراسد به شکست خوردن خود اطمینان دارد...

اگرتغییرنکنید,ناااااابودمیشوید....

من نظر کرده ی خداوندم.....

زندگی بدون دل وجرأت زندگی نیست....

+نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:15توسط fatemeh | |

آموختم که خدا عشق است وعشق تنها خداست.آموختم که وقتی نا امید میشوم خدا با تمام عظمتش عاشقانه به انتظار می کشد تادوباره به رحمتش امیدوارشوم.آموختم که تاکنون اگربه آنچه خواستم نرسیدم خدا بهترینش را برایم در نظر گرفته است.                                           

   آموختم که زندگی سخت است ولی من از او سخت ترم...

 

+نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,ساعت10:36توسط fatemeh | |

 

+نوشته شده در یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:43توسط fatemeh | |

اي خدامن بی او تنهام تنهاي تنهايم... 

 
                             چيزي دوروبرم نيست جز غمهايم....

شکستم واميدي ندارم به فردايم...

                             اي خدا بي پناه بي پناهم بده توپناهم...

شدم عاشق و زديديده ي عالم پنهان پنهانم...

                             ازدوریش پراز دردوغم شده روزوشبهايم...

ديگه خسته ي خسته ام خسته از روزگارم...

                               اي خداعشقم نيست ورفته ازکنارم...

خداتا اون بيادکنارم من چشم انتظارم...

                               ز دوريش گريانم ومن چشم به راهم

+نوشته شده در یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:41توسط fatemeh | |

میدونم که تواوج تنهایی...

 

  نیستم تنهاوهست یه خدایی...

         که نیست توکارش بی وفایی...

              بی وفایی که شد باعث جدایی...

                   جدایی که من نداشتم گناهی

+نوشته شده در یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:39توسط fatemeh | |

با دل عاشق بد نکن ای آدم نامهربون

سنگدل و بی وفا نشو ، یه دل داری اینم نشون
.
.
.
.
ای مسافر غریبه چرا قلبمو شکستی ؟
رفتی و تنهام گذاشتی دل به ناباوری بستی
حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی
چه غریبم بی تو اینجا ای غریبه بی وفایی
.
.
.
.
شنیدم سخن ها ز مهر و وفا
ندیدم نشانی ز مهر و وفا
.
.
.
.
گر تو را از ابلهی کردم رها ، برمن ببخش
بر سر پیمان نه بر مهر و وفا ، بر من ببخش
راه ورسم عاشقی را نابلد چون کودکان
اشتباه و ناروا کردم خطا ، بر من ببخش

آمدی دیوانه ام کردی و رفتی بی وفا
با غمت هم خانه ام کردی و رفتی بی وفا
مثل شمعی بودی و با یاد خود ای نازنین
تا ابد پروانه ام کردی و رفتی بی وفا

.
.
.
.
هرگز نشد بیای پیشم بگیری دستای منو
بدونی من عاشقتم گوش کنی حرفای منو
تو بی وفا بودی ولی اونی که برات میمرد منم
تا زنده ام دوست دارم اینم کلام آخرم
.
.
.
.
ای رفته به قهر , وعده های تو چه شد ؟
مهر تو کجا رفت و وفای تو چه شد ؟
این تیرگی آخر ز کجا روی آورد ؟
ای آیینه رخسار صفای تو چه شد ؟
.
.
.
.
دوست خوبه ، نه بی وفا
زندگی خوبه ، نه بی صفا
عشق خوبه ، نه بی معشوق
من خوبم ، نه بی تو !
.
.
.
سکوت دردناکترین پاسخ من به بی وفایی های توست
.
.
.
.
خداوندا چه سخت است این جدایی
چه تلخ است این شراب بی وفایی
جدایی ، بی وفایی ، درد دوری
همه باشد گناه آشنایی
.
.
.
.
دل من همی داد گفتی گواهی
که باشد مرا روزی از تو جدایی
دریغا دریغا که آگه نبودم
که تو بی وفا در جفا تا کجایی
.
.
.
.
هر رهگذری محرم اسرار نگردد
صحرای نمکزار چمن زار نگردد
هرجا که رسیدی طرح رفاقت مکش ای دوست
هر بی سر و پا یار وفادار نگردد
.
.
.
.
همه جا به بی وفایی مثلند خوبرویان
تو میان خوبرویان مثلی به بی وفایی...

+نوشته شده در یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:32توسط fatemeh | |

 

+نوشته شده در یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:25توسط fatemeh | |

+نوشته شده در یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:23توسط fatemeh | |

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!


 

+نوشته شده در یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:16توسط fatemeh | |